مریم·۲۱ روز پیشخواستم کمی مریم باشم.(قسمت دوم)نمیدانم این روزهایی که حتی نمیتوانم یک کلمه بنویسم را به فال نیک بگیرم یا بد. این اتفاق را مقدس طلقی کنم یا ناشکری! یادم میآید حتی وقتی…
هستی سیف·۱ ماه پیشروز ۸کو گوش شنواروزم را مثل بیشتر صبحها در این شهر دودی، با دیدن گوشتهای قربانی آویزان به قلاب شروع میکنم. بعضی از آنها زیبا و خوشبو، بعضی د…
Masoume Sheykhzade·۱ ماه پیشبهرام یا معین، در کوچهی تفهااین اولین نوشتهی امسال من است. یادم رفته قبلا چطور غرق میشدم روی ورقها و مینوشتم و میخواندم و کیف دنیا را میبردم.البته خودمانیم؛ همچی…
هستی سیف·۱ ماه پیشروز ۷رنگین کماناز اول صبح بیتابم. دست و دلم به کار نمیرود. جان از دست و پایم رفته. حال نوشتن ندارم، چه رسد به اینکه سه پرده بنویسم. شب گذشته ن…
هستی سیف·۱ ماه پیشروز ۶حال خوبپرده اولخواب.پردم دومدم ظهر با زنگ تلفن بیدار میشوم:- کجایی؟ از دیشب تا حالا ۱۰ بار بهت زنگ زدم. نگرانت شدم. رسیدی بالاخره؟+ نرفتم…